از ساختارهای اجتماعی و روانشناسی فردی و اجتماعی گرفته تا کیفیت شکلگیری تاریخ معاصر و واقعیتهای سیاسی و فرهنگی و دینی.
در این سرزمین وسیع و حاصلخیز عملاً دو زبان اسپانیایی و پرتغالی وجود دارد و تنها اقلیتی بسیار کوچک در منطقه کارائیب به زبان فرانسه صحبت میکنند. مضافاً که این دو زبان همخانواده و به یکدیگر شبیه هستند و متکلّمان به آن دو یکدیگر را درک میکنند.
این اشتراک زبانی و نیز نوعی تجربه مشترک تاریخی، اخلاق و روحیات کم و بیش همانندی را موجب شده است. کمتر منطقهای در جهان امروز میتوان یافت که علیرغم وسعت قلمروش تا بدین حدّ شباهت اخلاقی و فرهنگی و رفتاری داشته باشد.
برای نخستین بار در طول تاریخ کلیسای کاتولیک، پاپ از این منطقه انتخاب شد. اگر چه پدر و مادرش ایتالیایی هستند، امّا در آرژانتین متولد شده است و از نظر مردم این منطقه او نه آرژانتینی، بلکه آمریکای لاتینی است و به واقع اخلاق و روحیات او آمریکای لاتینی است. گشادگی، بیتکلّفی و صمیمیت او آمریکای لاتینی است، اگر چه او متعلق به گروه یسوعیان، ژزوئیتها، است و علیرغم نکات یاد شده از نظام آموزشی و تربیتی بسیار سخت و دقیق و در عین حال پیچیده و عمیق آنان متأثر است، امّا در نهایت آمریکای لاتینی است و این توضیح دهنده بسیاری از ویژگیهای او است.
کلیسای کاتولیک مجموعهای است بزرگ و با بیش از یک میلیارد پیرو که در نقاط مختلف پراکندهاند، امّا اخلاق و رفتار شخصیتهای دینیاش عمیقاً تحت تأثیر فرهنگ منطقهای است که از آن برخاستهاند. اخلاق و روحیات یک اسقف و کاردینال و حتی کشیش اروپایی متفاوت است با همتایان آفریقایی و آسیایی و نیز آمریکای لاتیناش؛ و این ویژگیها حتی در داخل خود اروپا هم یکسان نیست و وابسته است به اینکه متعلق به کدامین سرزمین و کشور اروپایی باشند.
سخن در مورد پاپ است و چنانکه گفتیم او در مجموع، آمریکای لاتینی است و آنان نیز او را از خود و همچون خود میدانند. او در طی مدت اخیر عملاً به مهمترین و تأثیرگذارترین شخصیت این منطقه تبدیل شده است که اجمالاً بدان خواهیم پرداخت.
1- پس از کشف قاره آمریکا اروپائیان به سویش سرازیر شدند. اسپانیاییها و پرتغالیها به جنوب رفتند و سایر اروپائیان به سوی شمال که بعدها ایالات متحده و کانادا را تشکیل دادند. این هر دو کاتولیک بودند و مدافع سرسخت آن در برابر امواجی که نهضت پروتستان در اروپای شمالی و مرکزی ایجاد کرده بود و طبیعی بود که در سرزمین جدید به تبلیغ آن بپردازند، خصوصاً که در آن ایام به مهمترین حامیان طریقههای تبشیری همچون فرانسیسکانها و ژزوئیتها و دومنیکنها تبدیل شده بودند.
این فعالیتها موثر افتاد و بومیان دین و نیز زبان اشغالگران را پذیرفتند؛ اگر چه تلقی آنان از مسیحیت متفاوت بود با تلقی مبلغان، که این جریان بعدها مشکلاتی ایجاد کرد. این سخن به نوعی دیگر در مورد بردگانی که از آفریقا آورده شدند، نیز صحیح است.
به جز قلمرو کشور وسیع برزیل که از آن پرتغالیها بود، بقیه آمریکای لاتین از آن اسپانیاییها بود و این هر دو از طریق اشراف وابسته به خود مستعمراتشان را اداره میکردند. اینان و سایر شهروندان اسپانیایی و پرتغالیتبار مهاجرت کرده عملاً نظام دینی خاص خود را داشتند، و از جمله کلیساهایی بزرگ و باشکوه و با هنر و معماری جنوب اروپایی متناسب با فرهنگ و هنر اقلیت اسپانیایی و پرتغالی. اگرچه آنان به مسیحی کردن بومیان و سیاه پوستان تأکید داشتند و بسیاری از آنها نیز مسیحی شدند، امّا چنین کلیساهای شکوهمند و پر نقش و نگاری که هر تصویرش داستانی را تداعی میکرد، اولاً هماهنگ با روحیات و میراث فرهنگی آنان نبود و لذا برای بومیان نامفهوم و گنگ بود و ثانیاً عملاً نمیتوانستند در مراسم دینی چنین کلیساهایی شرکت کنند، چرا که از آنِ اروپاییتباران بود.
این جریان تا مدتها ادامه یافت. از اواخر قرن هیجدهم و خصوصاً پس از استقلال ایالات متحده بسیاری از تحصیلکردگان آمریکای لاتین اگر چه خود اسپانیایی و پرتغالی بودند، به فکر استقلال از این دو کشور افتادند. این جریان از اوائل قرن نوزدهم شدت گرفت و از آن پس شاهد استقلال عموم این کشورها هستیم.
به دلیل وابستگی شدید کلیسا و رژیمهای پادشاهی این دو کشور، کلیسا در برابر جنبشهای استقلالطلبانه موضع گرفت و این گرایشهای ضد کلیسایی را موجب شد. امّا این گرایش در سطح تحصیلکردگان اسپانیایی و پرتغالی بود و بومیان را در این میان نقشی نبود. چرا که اصولاً در صحنه چنین مبارزاتی قرار نداشتند. صاحبان اصلی سرزمین، خود در حاشیه تحولات قرار گرفته بودند.
این موج ضد کلیسایی که دلائلی و ماهیتی متفاوت با موج ضد کلیسایی اروپایی موجود در اروپا داشت، ادامه یافت و تحولاتی را در بطن کلیسای لاتین به وجود آورد که یکی از نمودهایش «الهیات آزادیبخش» است که پدیدهای آمریکای لاتینی است و در نقاط دیگر، و از جمله در آفریقا که از مشکلاتی مشابه آمریکای لاتین رنج میبرد، نتوانست به جریان موثری تبدیل شود.
2- به تدریج بومیان و سیاه پوستان و خصوصاً دو رگههایشان که از پدر و مادری اروپایی متولد شده بودند، از حاشیه به متن آمدند و این جریان از جنگ جهانی دوم به بعد و خاصه پس از دهه شصت و هفتاد، تشدید شد و این سخن در مورد نخبگان آنها صحیحتر است. تا قبل از این جریان آنان مسیحیانی کاتولیک بودند، اگرچه کاتولیسیسم آنان ترکیبی بود از ادیان و آداب و رسوم سنتی و مسیحیت اروپایی؛ امّا به هر حال پوششی کاتولیکی داشت و در مقابل آن تسلیم بودند. امّا در دهههای اخیر بیتحرّکی و سکوت شکسته شد. برخی به سوی الهیات آزادیبخش رفتند و برخی آئین پروتستان را پذیرفتند و گروهی همچون روشنفکران سفیدپوست هموطن خود، زبان به اعتراض گشودند.
احتمالاً نخستین اعتراض جدّی آنان به 1992 بازگردد. پاپ ژان پل دوم اصرار داشت که به مناسبت پانصدمین سال تنصیر آمریکای لاتین در این سال بزرگداشتی تدارک شود و خود بدانجا رود. معترضان که عموماً و بلکه کلاً روشنفکران بومی بودند، اعم از آنکه بومیانی خالص باشند و یا دو رگههای یاد شده، میگفتند که این پانصدمین سال استعمار و بردگی ما است که در طی آن تاریخ و میراث و تمدن ما نابود شد و ثروتهایمان به یغما رفت و میلیونها تن از ما چه در جنگ و چه با بیماریهای آورده شده توسط اروپائیان، نابود شدند و چرا میباید در این مناسبت جشن گرفته شود.
ظاهراً واتیکان چنین واکنشی را توقع نداشت و کوشید در این زمینه کمتر سخن بگوید، اگرچه پاپ در آن سال به آمریکای لاتین رفت، امّا با استقبال چندانی مواجه نشد. او در طی سخنرانی ده دقیقهایاش به هنگام ورود به جمهوی به دومنیکن که برای نخستین بار کریستف کلمب بدان پای نهاده بود، گفت: «بدون احساس غرور از پیروزی و در عین حال بدون احساس شرم و خجلت به اینجا آمدهام تا سپاس و شکرگذاری خود را به مناسبت تنصیر این قاره، به خداوند تقدیم کنم.» به یاد دارم سفیر بولیوی در واتیکان که از معدود سفرای دو رگه موجود در آنجا بود و لذا تمایلاتی به سوی بومیان داشت میگفت که این اقدامی نادرست و غیر قابل توجیه بود، البته کسان دیگری هم در اروپا بودند که چنین میگفتند.
یکی از زیباترین و مستدلترین اعتراضها مربوط است به فیدل کاسترو در پاسخ به پاپ به هنگام سفرش در 1998 به کوبا. پاپ به هنگام ورود در فرودگاه هاوانا سخنرانی کوتاهی داشت که در ضمن آن به پانصدمین سالگرد تنصیر آمریکای لاتین اشاره میکند. کاسترو در پاسخ به سخنرانی او چنین گفت: «پدر مقدس! ساکنان اصلی زمینی را که هم اکنون به آن بوسه زدید نخواهید یافت. آن بومیان صلحدوست و مهربان و بخشنده پس از آمدن اروپائیان نابود شدند. بیشتر مردانشان به بیگاری کشانده شدند و زنانشان وسیلهای بودند برای کامجویی و بردگی خانگی. بسیاری از آنان در جریان این بیگاری سخت و جانکاه، جان باختند و کسان دیگری بودند که با بیرحمی تمام، از دم شمشیر گذرانیده شدند و یا قربانی بیماریهایی گردیدند که توسط فاتحان به ارمغان آورده شده بود. یک میلیون آفریقایی در طول قرنها از سرزمینشان کنده شده و جایگزین بردگان بومی در کشور ما شدند. اینان هم اکنون بخشی از ملت ما و فرهنگ ما هستند ... تخمین زده میشود که در جریان فتح و استعمار این نیمکره هفتاد میلیون بومی کشته شده و دوازده میلیون سیاهپوست آفریقایی به بردگی کشیده شدهاند ... من در یک مدرسه کاتولیکی تحصیل کردم ... مکرر اتفاق افتاد که میپرسیدم در این مدارس که از آن افراد ممتاز و ثروتمند بود و من خود از آنها بودم، چرا کودکان سیاهپوست یافت نمیشوند. فراموش نکردهام که تا به امروز هیچ پاسخ قانع کنندهای را نشنیدم.»
در مراسم استقبال از پاپ در فرودگاه هاوانا گارسیا مارکز، نویسنده بسیار معروف و محبوب کلمبایی - مکزیکی و برنده جایزه نوبل ادبیات، در کنار کاسترو نشسته بود و این به معنای تأیید مواضع و نقطه نظرات او بود. مارکز از مهمترین روشنفکران آمریکای لاتین است که در سال 2014 رخ در نقاب خاک کشید.
اگر چه سخنرانی کاسترو متضمن نکات بسیار فراوانی است که بخشی از ویژگیهای آمریکای لاتین را به خوبی توضیح میدهد. مهمتر آنکه رویکرد او و روشنفکران این قاره را نسبت به مسیحیت بیان میکند، امّا جهت جلوگیری از تطویل از ترجمه آن درمیگذریم. همین نکات بود که کلیسای کاتولیک را متوقف کرد. آنها توقع داشتند که این سفر همچون سفر 1979 جان پل دوم به لهستان بتواند مقدمات سقوط نظام حاکم را فراهم آورد. عموم رسانههای غربی نیز چنین انتظاری داشتند و آن را صریحاً اظهار میکردند، امّا به دلیل همین واقعیتها چنین نشد.
3- شرائط یاد شده که صرفاً به برخی از نکات آن اشارت رفت، کلیسای کاتولیک را در این سرزمین وسیع در وضعیتی سخت و بلکه بحرانی قرار داد. این همان وضعیتی است که کاردینال مارتینی در آخرین مصاحبهاش از آن به تلخی یاد میکند. در چنین موقعیتی کلیساهای پروتستان به سرعت نفوذ میکردند. اسقف کاستیلو مندس که برای دو دوره ریاست شورای اساقفه برزیل را به عهده داشت، صریحاً میگفت که شرائط ما به گونهای نیست که بتوانیم در برابر رشد فزاینده کلیساهای پروتستان که عموماً منشأ آمریکایی دارند و توسط آنان تقویت میشوند، مقاومت کنیم. این سخن را در آن ایام ممکن بود که از شخصیتهای کاتولیکی عموم قلمروهای آمریکای لاتینی شنید. از پاراگوئه و منطقه کارائیب گرفته تا شیلی که جهت جلوگیری از تطویل از نقل دیدگاههایشان صرف نظر میشود.
جالب اینجا است که حتی برخی از روشنفکران آمریکای لاتینی که خود تمایلی به کلیسای کاتولیک نداشتند نیز چنین میگفتند، نگرانی آنها از این بود که کلیساهای پروتستان که با کمک آمریکاییها توسعه مییابند عملاً زمینه نفوذ آنان را فراهم میآورند. از نظر آنان کلیسای کاتولیک کلیسایی است بومی و محلی و به عنوانی پشتوانه هویت مستقل فرهنگی و سیاسی کشور است و نمیباید تضعیف شود که در جای خود سخن درستی است.
برای دریافت بهتر موقعیت، احتمالاً سخنان کشیش برزیلی خلع لباس شده، آقای لئوناردو باف بتواند کمک کننده باشد. او سالها قبل به نگارنده گفت مرا برای پاسخ به یک سلسله پرسشها به واتیکان احضار کردند. سؤال کننده کاردینال راتسینگر بود که در زمان ژان پل دوم ریاست مجمع ایمان کاتولیکی را به عهده داشت. سؤالها در مورد عقاید چپ گرایانه باف که گرایشی شدید به الهیات آزادیبخش داشت، بود. پس از چند جلسه گفتگو راتسینگر به عزل وی از مقام کشیشی رأی میدهد، در حالی که او به طریقه فرانچسکانها هم تعلق داشت و به دلیل فعالیتهای دینی و خدماتی و انساندوستانهاش در برزیل و بلکه آمریکای لاتین شناخته شده و معروف بود. او از مهمترین کسانی بود که برای حفظ و احیاء جنگلهای آمازون و محیط زیست کشورش که شدیداً تخریب شده بود، تلاش میکرد. او از مهمترین روشنفکران متنفّذ آمریکای لاتین بوده و هنوزم هست.
او میگفت به راتسینگر که بعدها به مقام پاپی رسید، گفتم: «عالیجناب! من در میان فقرای سانپائولو زندگی میکنم. کسانی که در همه زمینهها فقیر هستند. فقر مالی و فقر فرهنگی و فقر خانوادگی، به گونهای که معلوم نیست فرزند کدامین خانوادهاند و حتی تصوری از خوبی و بدی ندارند و نمیدانند چه خوب و چه بد است. آنها در خلأ فرهنگی و اخلاقی زیست میکنند و شما در واتیکان زندگی میکنید. هم محل کار و هم محل زندگیتان در اینجا است و با محیط بیرون در تماس نیستید و لذا نمیتوانیم یکدیگر را درک کنیم.»
با آنکه آمریکای لاتین مرکز کلیسای کاتولیک بوده و هست، اما به لحاظ دینی با مشکلات فراوانی مواجه بود. این وضع حتی در زمان ژان پل دوم هم وجود داشت، علیرغم آنکه او فردی استثنایی در درک ویژگیهای فرهنگهای مختلف بود. این وضعیت در زمان راتسینگر تشدید شد.
به یاد دارم که در طول کنفرانس جمعیت سازمان ملل که در 1995 در قاهره تشکیل شد، موضع برزیل و برخی دیگر از کشورهای این قاره در مورد سند نهایی در آنجا که به اخلاق جنسی بازمیگشت، به مراتب افراطیتر از کشورهای اروپایی بود. در این کنفرانس به دلیل شباهت و بعضاً اشتراک مواضع ایران و واتیکان همکاری تأثیرگذاری بین این دو وجود داشت به گونهای که مذاکرات و مفاد سندهای نهایی را تحت تأثیر قرار داد. هیئت واتیکانی به واقع از موضعگیری برزیل و هماندیشان آمریکای لاتینیاش متعجب و ناراحت بود و اینکه به نظرات آنان هیچ توجهی نمیکنند.
4- در سال 2013 پاپ فرانسیس انتخاب شد و عملاً در یکی از دشوارترین دورانهای کلیسای کاتولیک در طی دهههای اخیر. به دلیل کودکآزاری و تجاوز جنسی بدانها کلیسا در عموم جوامع غربی تحت فشار و مورد انتقاد بود. این جریان در دهه 90 از آمریکا آغاز شد و مدتی بعد به اروپا رسید. حتی کشورهایی همچون ایرلند و اطریش و بلژیک را که در طول تاریخ پیوسته پایگاهی برای کاتولیسیسم بودهاند، دربرگرفت و کسان فراوانی این کلیسا را ترک گفتند. انتقاد اصلی این بود که کلیسا در قبال این تجاوزها واکنشی نشان نمیدهد و حداکثر این است که کشیشان مجرم را از محلی به محل دیگر نقل مکان میدهد که بعضاً در محل جدید هم به رفتار قبلی خود ادامه میدهند. مضافاً که برخی از متهمان به مقام اسقفی و بعضاً کاردینالی رسیده بودند.
پاپ پل دوم در اواخر عمر بیش از حدّ ناتوان و فرتوت شده بود و نمیتوانست وظائف خود را انجام دهد. راتسینگر هم که پس از او به این سمت برداشته شد اصولاً انتخابی نامناسب بود و این همه مشکلات را بیشتر و متراکمتر میکرد. عامل دیگر رشد اندیشه ضد دینی بود.
پس از سقوط بلوک شرق و در طی دهه نود برخی از روشنفکران و خصوصاً متخصصان مسائل توسعه به نوعی به اهمیت دین در ایجاد زمینه مناسب برای رشد و توسعه و سلامت اجتماعی اعتراف کردند. بسیاری از متونی که در دهه نود تهیه شده، و حتی در بخشهای مختلف سازمان ملل، متضمن چنین نکاتی است، مخصوصاً که در آن ایام اهمیت اعتقادات دینی در جلوگیری از انتقال بیماری ایدز که همه اذهان را به خود متوجه ساخته بود، به صورت مستند اثبات شده بود.
اما پس از حادثه 11 سپتامبر 2001 و به دنبال آن سایر اقدامات تروریستی تفکر یاد شده تضعیف شد و به مرور زمان و افزایش عملیات یاد شده، آن تفکر جایش را به اندیشههای ضد دینی داد و پس از آغاز انقلابهای عربی شدت و اوج گرفت. بدین معنی که هم اکنون گروههای فراوانی یافت میشوند که اصولاً دین را منشاء مشکلات مختلف میدانند و عمیقاً رویکردی ضد دینی دارند.
در چنین موقعیتی فرانسیس انتخاب میشود و در مدتی نسبتاً کوتاه موفقیتهای فراوانی حاصل میآید که احتمالاً موفقترینش به آمریکای لاتین راجع شود. در اینجا سخن از شخص او نیست، سخن از شرائطی است که چنین توفیقی را موجب شده است. سخن در این است که علیرغم تمامی مسائل و جریانهای مختلف فکری و سیاسی و اجتماعی و حتی نتایج ناشی از تحولات تمدن جدید که نوعی سکولاریسم را به همراه آورده است، هنوز هم جهان ما به گونهای است که شخصیتهای اصیل و صادق و آگاه دینی بیش از دیگران قادر به ایفای نقش در مفهوم مثبت آن هستند. مهم این است که از ویژگیهای لازم برخوردار باشند که اگر چنین باشند بیش از دیگران موفق خواهند شد.
5- فرانسیس هم اکنون به مهمترین شخصیّت تأثیر گذار در کل آمریکای لاتین تبدیل شده است. چه در سطح توده مردم و چه در سطح نخبگان و چه در سطح دولتیان و اهل سیاست. البته این توفیق تاحدودی به دلیل آمریکای لاتینی بودن او است. این نکته در صورتی روشن میشود که ویژگی آمریکای لاتینی از درون شناخته شود که فعلاً از پرداختن بدان درمیگذریم.
نکته مهم در محبوبیت او سادگی و بیتکلّفی و صمیمی بودن او است. رفتار و کردارش، گفتار و موعظههایش را تأیید میکند. راتسینگر در ملاقاتها معمولاً به هنگام دست دادن، دست چپ را حائل میگرفت که فرد از حد معینی به او نزدیکتر نشود و فرانسیس به میان مردم میرود و فقیران و بیماران را در بر میگیرد و با آنان غذا میخورد. بیمارانی که شدت بیماری چهره و ظاهر آنان را به گونهای دگرگون کرده که انسان به نزدیکی با آنان رغبت نمیکند.
ژان پل دوم علیرغم آنکه به مراتب از سلفش مردمیتر بود امّا بیشتر در موقعیت پاپ سخن میگفت و نه شخصیّتی دینی. چنانکه گفتیم او به برگزاری پانصدمین سالگرد تنصیر آمریکای لاتین و علیرغم مخالفتهای فراوان اصرار داشت، حال آنکه دلائل مخالفان به مراتب بیشتر و مفهومتر از نکاتی بود که هواداران اظهار میداشتند. حال آنکه فرانسیس در مناسبتهای مختلف به دلیل اشتباهاتی که در گذشته به هنگام تنصیر این سرزمین اتفاق افتاده، پوزش طلبید.
راحت و صمیمی سخن میگوید، حال آنکه در بسیاری از موارد سخنانش به واقع عمیق، حکیمانه و تأملانگیز است و فاقد پیچیدگیهایی است که معمولاً شخصیتهای کاتولیکی در چارچوب آن سخن میگویند.
نکات یاد شده او را به شخصیت محبوب و مقبول آمریکای لاتین بدل کرده است؛ و مهمتر آنکه توانست کلیسای کاتولیک آن را از بنبست خارج سازد و روح تازهای به کالبد سنگین و فرتوت و فاقد حیویّت و سرزندگی او، بدمد. چنانکه گفتیم این کلیسا از مشکلات فراوانی رنج میبرد، خصوصاً در کشورهایی که اکثریت مردمش را بومیان تشکیل میدهند. مشکلاتی که ریشه در تبلیغ و تبشیر اولیه دارد و نیز موضعگیریهای کلیسا در قبال جنبشهای استقلالطلبانه، و از قرن بیستم به بعد به مواضع او در برابر جنبشهای آزادیخواهانه و عدالت طلبانه. این همه موجب شده بود که بخش بزرگی از روشنفکران این سرزمین از کلیسا دور شوند و تودههایش به کلیساهای پروتستان یا انشعابهای بومی کلیسای کاتولیک روی آورند.
بعد از مدتها این سرزمین وسیع در حال آشتی با گذشته دینی خویش است و در کنار آن کلیسایش نیز در حال خروج از انزوا است. امّا تحول تنها در حوزه دینی نیست، از او میخواهند که نقش اجتماعی و سیاسی فعالتری ایفا کند و همگان مایلند بدان گردن نهند تا بلکه از شرائط دشوار کنونی خارج شوند و این سخن در مورد پاپ فرانسیس به مراتب صحیحتر است.
در طی همین سالهای معدود اقدامات مهمی صورت گرفت. اصلاح رابطه کوبا و آمریکا با کمک و رایزنی فرانسیس انجام شد و هر دو طرف بدان اعتراف و از او تشکر کردند و مهمتر از آن پایان بخشیدن به بحران کلمبیا و جنگ بین جبهه فارک و دولت بود که بخش بزرگی از امکانات و سرمایه کشور را میبلعید و هماکنون دولت ونزوئلا و معارضانش خواهان میانجیگری او هستند. چنانکه برزیلیها هم چنین درخواستی دارند که واتیکان با احتیاط با آن برخورد میکند.
6- بدون شک در این میان عوامل فراوان دیگری هم وجود داشته است، امّا قابل انکار نیست که موقعیت ممتاز فرانسیس را در این میان اهمیتی بیبدیل است. این بدین معنی هم هست که شرائط برای پذیرش شخصیتی دینی که ویژگیهای لازم را داشته باشد، آماده است. این شرائط در گذشته هم وجود داشت، امّا چنین شخصیتی یافت نمیشد.
هنگامی که ژان پل دوم به مناسبت پنجاهمین سالگرد ازدواج دیکتاتور شیلی، پینوشه، پیام تبریک میفرستد دیگر نمیتوان متوقع بود که آمریکای لاتینیها به حکمیت او گردن نهند. تعجّب در اینجا است که پینوشه در آن زمان رئیس جمهور نبود. مضافاً که پنجاهمین سالگرد ازدواج مناسبت مهمی نیست که لازم باشد مقامی چون پاپ، پیام بفرستد. این نشان دهنده یکجانبهگرایی نامفهومی است که برای زمانی طولانی کلیسای کاتولیک از آن رنج میبرد.
موقعیت فرانسیس به دلیل اعتمادی است که در طبقات مختلف این قاره برانگیخته است. سخن در این است که شخصیتهای غیر دینی قادر به برانگیختن چنین اعتماد عمیق و گسترده و کارسازی نیستند. در اینکه اعتقادات دینی در روزگار ما و در بسیاری از نقاط جهان تضعیف شده سخنی نیست، امّا علیرغم این همه شخصیتهای جامع الاطراف دینی به مراتب بیش از دیگران تأثیرگذار هستند.
میتوان گفت حتی در اروپای امروز هم، اگرچه با شدت کمتری، داستان بدینگونه است. در مراسم بزرگداشت کاردینال مارتینی که قبل از دفن وی سه روز به طول انجامید، بیش از دویست هزار نفر شرکت کردند. او در آگوست 2012 درگذشت و مراسم، در کلیسای جامع میلان برگزار شد. مشکل میتوان شخصیت اجتماعی، هنری، سیاسی و فرهنگی دیگری یافت که تا بدین حدّ مورد احترام و تکریم قرار گیرد.
به هر حال، سخن در مورد شخص فرانسیس نیست، در مورد ویژگیهای زمان ما است. - پس از انتخاب فرانسیس مقاله مفصلی تحت عنوان «انقلاب نرم در کلیسای کاتولیک» توسط نگارنده نوشته شد و تحولاتی را که به دلیل حضور وی رخ خواهد نمود پیش بینی کرد که تقریباً تمامی آنها تحقق یافت. خصوصیات او در آن نوشته توضیح داده شده است. - همچنانکه آمریکای لاتین هم یک نمونه است. هم اکنون درخواستهای مختلفی از قارههای دیگر وجود دارد و از او نوعی میانجیگری میطلبند. از کنگو و سودان جنوبی گرفته تا اوکرائین و البته او و تشکیلات وابسته به او هوشیارتر از آن هستند که عجولانه و ناسنجیده سخن بگویند و یا اقدامی بنمایند.
7- در نیمه اول دهه نود بزرگترین قتل عام بعد از جنگ جهانی دوم در منازعات بین هوتوها و توتسیها در دو کشور روآندا و بروندی روی داد که حدود یک میلیون نفر قربانی گرفت. این دو کاتولیکترین کشور آفریقایی بودند؛ اما هیچکس از جان پل دوم تقاضای کمک و میانجیگری نکرد.
در اوائل دهه نود در اوکرائین هم مشکلاتی به صحنه آمد که ریشه دینی داشت. پس از فروپاشی شوروی و استقلال اوکرائین رابطه بین اونیاتیها که به نوعی کاتولیک بودند و در غرب این کشور زندگی میکردند؛ و ارتدوکسها به شدت متشنّج شد. تا بدان حدّ که این مسئله حتی رابطه این دو کلیسا را در سطح جهانی تحت تأثیر قرار داد، امّا در اینجا هم کسی از پاپ تقاضای کمک نکرد. چرا که معتقد بودند آنها خود بخشی از مشکل هستند و نه بخشی از راهحل. در آن ایام هم اگر شخصیت دینی حقیقتاً قابل اعتمادی وجود داشت، مورد رجوع قرار میگرفت. اگر چه قابل انکار نیست که تحولات سالهای اخیر این نیاز را تشدید کرده است، عمدتاً بدان دلیل که دیگر نمیتوان با تکیه به راهحلهای کلاسیک مشکلات کنونی را به سرانجام رسانید.
به هر حال واقعیت این است که در زمانی کاملاً متفاوت با دورانهای گذشته زندگی میکنیم. نباید وضع موجود را با عینک گذشته دید و سنجید. همچنانکه نباید گذشته را فراموش کرد؛ امّا نباید بر روی آن ایستاد و به حال و آینده نگریست. فراموش کردن گذشته و فراز و نشیبها و تلخ و شیرینهایش نوعی «خود فریبی» خطرناک و گمراه کننده است. همچنانکه اصرار تعصبآمیز بر آن و شکوهمند جلوه دادن اغراقآمیز آن نیز توهّمآور و فلج کننده است که بسیاری از همسایگان ما از آن رنج میبرند.
تا همین چند سال گذشته کسی تصور نمیکرد که اوضاع به گونهای درآید که از یک شخصیت دینی درخواست کمک و بلکه حکمیّت شود. احتمالاً چنین شرایطی ادامه یابد و در صورت موفقیت تجربه کنونی، ممکن است تقویت شود.
آمریکای لاتین بخشی است از جهان سوم و عموم کشورهایش عضو کنفرانس غیر متعهدها هسند، اما این مجموعه بسیار متفاوت است با کشورهای سه قاره دیگر و نیز کشورهای جهان سوم. این تفاوت در تمامی زمینهها است.
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 623356
نظر شما